سرویس لیگ یرتری فرتاک ورزشی،«محمد آقا هر وقت تلفن حرف زدنت تموم شد، بیا یک کم هم تمرین کن». این طعنهای بود که علی دایی خطاب به عباسزاده میگفت. این بار میخواهیم داستان ستاره شدن بازیکنی را از انتها شروع کنیم نه ابتدا. از چهار سال پیش که در لیگ دو بود چیزی نمیگوییم. به روزهایی که آقای گل لیگ یک شد هم کاری نداریم. حتی روزهایی را نمیخواهیم به یاد بیاوریم که به دلیل عدم تسلط به زبانی غیر از زبان محلی از مصاحبه با رسانهها خودداری میکرد. از انتها شروع میکنیم. آخرِ قصه. جایی که عباسزاده تازه بر سر زبانها افتاده بود.
روزهایی که برای پرسپولیس نقش ناجی را پیدا کرده بود. همان روزها پایان زندگیاش بود. چه ورزشی چه غیرورزشی. ظرفیت ستاره شدن را نداشت. با اولین قرارداد مدل موهایش عوض شد. گل دوم را که زد، موی سرش چرب شد. با پشتکهای بعد از گلش، خاطره اولادیها را زنده کرد. خیلی زود دوستان صمیمیاش را در تیم عوض کرد. به سمت ماشینبازی رفت تا توپ بازی. علاقهاش به خیابانها بیشتر از زمین چمن شده بود.
دورهمی را به استراحت ترجیح میداد. از هر نوع تفریحی استقبال میکرد. فوتبال را کنار گذاشت و حشر دیده شدن، او را به سمت سینما سوق داد. به نابودی نزدیک شده بود. خیلی نزدیکتر از چیزی که فکرش را میکرد. انقدر نزدیک شده بود که همه میدیدند الی خودش. حالا خودش هم دید. فهمید که فوتبال تمام شد. با نادر دستنشان، همشهری و استاد سابقش هم به توافق نرسید و یک لیگ دیگر را باید در پای تلویزیون بگذراند. پایان.