تاریخ انتشار: 1402/02/13 19:00
کد خبر: 6913

تاثیر خشونت والدین بر کودکان

خشم یک هیجان کاملا طبیعی است که در تمام انسان ها وجود دارد و هیچ فردی را نمی توانیم پیدا کنیم که اصلا خشمگین نشود.
 تاثیر خشونت والدین بر کودکان

بر اساس مطالعات انجام گرفته می توان گفت که بخش عمده شخصیت انسان در همان دوران کودکی و قبل از شش‌سالگی ترتیب می یابد؛ به همین منظور این دوران در تربیت کودکان باید بیش‌ازپیش مدنظر قرار گیرد. در واقع تجربیات انسان در دوران کودکی بخش مهمی از شخصیتش را شکل می‌دهد؛ به همین دلیل است که اهمیت این تجربیات به‌هیچ‌وجه نباید نادیده گرفته شود.

خشم یک هیجان کاملا طبیعی است که در تمام انسان ها وجود دارد و هیچ فردی را نمی توانیم پیدا کنیم که اصلا خشمگین نشود اما پرخاشگری کردن طبیعی نیست و افراد دارای بهداشت روان و کسانی که مهارت های زندگی را می دانند، در زمان خشم، پرخاشگری نمی کنند و توانایی کنترل خودشان را دارند. خشم یک واکنش طبیعی است که در انسان ها در برابر موقعیت هایی که در آنها به ناکامی رسیده اند ایجاد می شود.

پرخاشگری و خشونت ممنوع اگر کسی نتواند خشم خود را کنترل کند، نهایتا منجر به بروز پرخاشگری و خشونت می شود. پرخاشگری به رفتارهایی گفته می شود که هدف آن ها آسیب رساندن به خود یا دیگران و محیط از روی قصد و نیت می باشد.

پرخاشگری به ۲ حالت در افراد دیده می شود:

۱- پرخاشگری کلامی همانند توهین کردن و ناسزا گفتن

۲- پرخاشگری غیرکلامی همانند پرت کردن وسایل و زدن دیگران افرادی که پرخاشگری می کنند، ظاهری کاملا مشخص دارند، این افراد لرزش دست و پا، تعریق بدن، قرمز شدن چشم، سرد شدن انگشتان دست و پا، گرفتگی عضلات و تغییر فشار خون را از خود نشان می دهند. این نشانه ها ممکن است تا حدی در کودکان پرخاشگر هم دیده شود.

در بسیاری از موارد ناهنجاری‌های رفتاری که والدین را نگران و گاه درمانده می‌کند و پای آنها را به مراکز مشاوره روانشناسی باز می‌کند، ریشه در محیط خانوادگی و نوع روابط حاکم بر آن دارد؛ رفتارهای ناهنجار اغلب تنها نوعی جلب‌توجه منفی از سوی کودکی است که نگران رابطه والدینش است. چنین کودکی با ایجاد ناخواسته مشکل سعی می‌کند توجه والدین را از موضوع اصلی، یعنی اختلافشان، به او جلب کند؛ از همین‌رو وجود روابط ناسالم و سرشار از خشونت و در گیری در محیط خانواده، از جمله روابط ناسالمی است که مواجهه کودک با آن می‌تواند اثرات بسیار وخیمی روی روحیات و نوع رفتارش گذاشته و شخصیت انسان بالغی که قرار است در آینده باشد را شدیداً تحت تأثیر قرار دهد.

علل

۱-رفتار پدر و مادر و تأثیر آن

پدر و مادر ی که رفتار ی بدون کنترل از خود بروز دامی دهندو محیطی سرشار از دغدغه و هراس مداوم و درگیری برای کودک خود فراهم می‌سازند که در این محیط قدرت به ابزار رُعب و وحشت تبدیل می‌شود، تهدید جای امنیت را گرفته و بی‌اعتمادی جایگزین اعتماد می‌شود؛ این فضا پنهان‌کاری را به کودک آموزش می دهد، موضوعی که خود عامل افزایش اضطراب است. چنین ترس مداومی، توانایی‌های کودک را تحت تأثیر قرار می‌دهد و از جمله ممکن است به‌آسانی نتوانند احساساتشان را بیان کنند و نسبت به بسیاری از امور بی‌تفاوت شوند؛ استمرار این رفتار زشت احتمال توسل والدین به خشونت را بالا برده و ممکن است میزان آن را افزایش دهد که خود به یک دور باطل فرسایشی می‌انجامد؛ گاهی هم برنامه‌های خشن تلویزیونی دلیل تحریک و تهییج خشونت می‌شود؛ از این‌رو باید به پدر و مادر آموزش داد که از فرزندانشان بخواهند آنچه را که در برنامه‌های تلویزیونی می‌بینند با اتفاقات واقعی مقایسه کنند؛ آنان باید به کودکان تفهیم کنند که تلویزیون در واقع مانند یک داستان‌گو است که داستان‌های آن ساختگی است؛ آنان می‌توانند به زبانه‌ای ساده به کودکان تفهیم کنند که چگونه از جنبه‌های فنّاورانه مانند موزیک و نورپردازی، برای تحت تأثیر قرار دادن هیجان‌ها و عواطف مخاطبان بهره‌برداری می‌شود (حکیم آرا ۲۴۵:۱۳۸۸).

۲- میزان تأثیر خشونت خانگی

تأثیر خشونت خانگی بر کودک به عوامل متعددی از جمله ماهیت و نوع آن، اینکه موردی باشد یا دائمی، در چه سن یا دوره‌ای از رشد بروز کند و امثالهم نیز بستگی دارد؛ میزان رابطه‌ کودک با والدینی که دست به اِعمال خشونت می‌زنند از جمله عوامل مهم در تعیین میزان تأثیر‌پذیری کودک از خشونت است؛ با استناد به تئوری یادگیری اجتماعی (باندورا) کودکان از طریق مشاهده و تقلید، مدل‌های متفاوت رفتاری را یاد می‌گیرند و آن را بروز می‌دهند. هرچه رابطه‌ بین کودک و والدین نزدیک‌تر باشد، میزان الگوبرداری آنان بیشتر است؛ تحقیقات نشان داده‌اند رفتار کودکان کاملاً تحت‌ تأثیر رفتار والدین پرخاشگر بوده و چرخه‌ای از خشونت و پرخاشگری در رفتار اجتماعی را به‌ وجود آورده است.

رفتار خشن و متقابل پدر و مادر روی دختران و پسران اثرات متقابل می‌گذارد؛ فعل‌وانفعالات رفتاری نوجوانان با توجه به عملکردهای خشونت‌آمیز والدین، به‌طور کامل آشکار می‌سازد که خشونت بین والدین، برابری و توازن قدرت را از بین برده و ساختار خانواده که در شرایط عادی شامل پدر و مادر و فرزندان است را مخدوش می‌کند. کودکان ما امروز در جامعه‌ای زندگی می‌کنند که ساختار روانی و فرهنگی و سیاسی آن، تفاوت‌های ویژه خردسالان را با شرایط زندگی بزرگ‌سالان محترم نشمرده و برای آن ارزش و اعتبار خاص قائل نیست، وقتی‌که دریچه‌های جهان بزرگ‌سالان با همه ویژگی‌های آن به روی اطفال خردسال باز می‌شود، طبیعی و بدیهی است که همه‌چیز اینها مورد تقلید آنان قرار می‌گیرد؛ از آن جمله: ارتکاب به جرائم مردانه!(پستمن ۲۶۹:۱۳۸۸؛ از سوی دیگر، در اثر خشونت پدر با زن، مادر که باید در کنار پدر قادر به تضمین امنیت فرزند باشد از سطح خود نزول می‌کند. چنین مادری که خود حس امنیت ندارد، طبیعتاً نمی‌تواند امنیت فرزندش را تأمین کند. در‌ واقع خشونت خانگی موجب تغییر نقش اعضای خانواده و جابه‌جایی جایگاه‌ها می‌شود.

اگر ‌خشونت والدین را به‌حساب طرز رفتار آنها بگذاریم، می‌توان آن ‌را به‌صورت یک رابطه‌ مؤثر هم در نظر گرفت، که تأثیرش روی کودکان هم به‌صورت مستقیم و هم غیرمستقیم در غالب رفتاری تهاجمی یا اختلال در احساسات، کاملاً واضح و ثابت‌شده است؛ این چشم‌انداز به رفتار خشونت‌آمیز پدر و مادر وقتی بهتر تأثیر خود را نشان می‌دهد که در کانون خانواده امری طبیعی، پذیرفته‌شده و جا افتاده باشد. مفهوم نهفته در این چهارچوب و یافته‌های پژوهشگران، نتایج وسیع‌تری را به ‌دست می‌دهد که نشان می‌دهند هرگونه اختلال در رفتار انسان می‌تواند دلیل اختلال در عملکرد و احساس باشد و قابل‌گسترش در همه‌ جوانب زندگی مثل: ازدواج، خانواده، تربیت فرزند و رفتار اجتماعی است. خشونت والدین و تجربیات به ‌دست آمده از آن، راه بروز خشم را به کودک می‌آموزد؛ رفتار ناشی از خشم، سردی، یا نفرت که گاه باعث برخوردهای فیزیکی می‌شوند، راحت‌تر از رفتاری ناشی از تهاجم و تجاوز قابل تشخیص است.

۳- خشونت بین والدین در خانه

نتیجه تحقیقات روی کسانی که در کودکی شاهد خشونت بین والدینشان بوده‌اند، نشان می‌دهد که درصد زیادی از این افراد در سنین بلوغ و بالاتر، رفتارهای خشونت‌آمیزی در رابطه با دیگران از خود بروز داده و مشکلات روحی و روانی، درماندگی و آسیب زدن به خود (اقدام به خودکشی، اعتیاد) در میانشان رایج است؛ بنابراین خشونت به‌طورکلی دو بعد دارد، نخست، عمل خشونت‌آمیز فیزیکی (یعنی آسیب رساندن جسمی) و دوم، خشونت نمادی (ابراز خشونت به‌طورمعمول کلامی است و ابتدا آسیب روحی یا عاطفی به قربانی وارد می‌شود (فاضل ۳۹:۱۳۸۷)؛ برخلاف باور همگانی که محیط خانه را محیطی امن تصور می‌کنند، «خانه» می‌تواند بیش از هر مکان دیگری برای کودکان نا امن و خطرناک باشد، شواهد نشان می‌دهند که کودکان در خانه خود بیش از هر جای دیگر در معرض خشونت قرار می‌گیرند؛ آنان یا به‌صورت مستقیم قربانی خشونت والدین و نزدیکان خود می‌شوند و یا به‌طور غیرمستقیم و تنها با مشاهده اعمال خشونت بین والدین آسیب می‌بینند؛ وجود حتی خشونت لفظی بین والدین در مورد مسائلی که به کودک مربوط می‌شود، می‌تواند حس تشویش و اضطراب را در او بیدار کرده و در او احساس ناامنی ایجاد کند؛ اگر در این‌گونه مواقع کودک احساس کند که خودش عامل اختلاف و عدم توافق و در نتیجه منشأ بروز خشونت بین والدینش بوده، امکان آسیب‌پذیریش بیشتر شده و احتمال اینکه از اعتمادبه‌نفس پایینی برخوردار شود و نشانه‌هایی از افسردگی بروز دهد، افزایش می‌یابد.

حتی فیلمی که در منزل به نمایش درمی‌آید، می‌تواند تأثیرگذار باشد. شخصیت داستانی در فیلم خیلی مهم است. شخصیت‌های مختلف در برنامه‌های تلویزیونی خشونت را به‌روش‌های مختلف اعمال می‌کنند. پژوهش‌ها نشان می‌دهند بینندگان گروه‌های سنی مختلف، بیشتر از شخصیت‌های مهاجمی تقلید می‌کنند و خشونت را از افرادی فرامی‌گیرند که آنها را شخصیت‌های جذبی تشخیص داده باشد؛ بنابراین مهاجمی که شخصیتی جذاب یا دوست‌داشتنی دارد، می‌تواند در مقایسه با مهاجمی که شخصیتی خنثی یا غیر جذاب دارد، الگوی رفتاری قوی‌تری باشد ؛ از سوی دیگر، تحقیقات روی تعدادی کودک ده تا دوازده‌ساله، نشان داده که وقتی والدین، مسئولیت اختلافشان را به عهده گرفته و آن را به گردن کودک نیانداخته‌اند – حتی موقعی که او عامل اختلاف بوده – کودک اغلب خود را مسئول اختلاف فرض نکرده و در نتیجه آسیب کمتری دیده است. تحقیقات همچنین نشان داده والدینی که خود در کودکی قربانی خشونت بوده‌اند، بیش از دیگران در ایفای درست نقش پدر یا مادر دچار مشکل می‌شوند؛ آنها ممکن است به نیازهای فرزندانشان توجه کافی نکرده و نتوانند به‌موقع و به‌درستی به آنها پاسخ داده و حس امنیت مورد نیازشان را تأمین کنند؛ پس فضای خانواده چه از لحاظ برخورد والدین با یکدیگر و چه از لحاظ برخورد با فرزند و همان‌گونه که گفته شد، بسیار مهم است(حاتمی، ۶۸:۱۳۸۷).

۴- علل یابی خشونت و کمک به رفع آن

هم فروید هم لورنز معتقدند که پرخاشگری به‌عنوان یک نیروی نهفته در انسان دارای حالت هیدرولیکی است، یعنی به‌تدریج در شخص متراکم و فشرده می‌شود و نیاز به تخلیه پیدا می‌کند؛ به نظر فروید اگر این انرژی به شکلی مطلوب و صحیح مثلاً از طریق ورزش‌ها و بازی‌ها، تخلیه شود، جنبه سازنده خواهد داشت. در غیر این صورت به‌گونه‌ای مخرّب تخلیه می‌شود که اعمالی نظیر قتل، ضرب و شتم، تخریب و نظایر آن از این جمله‌اند؛ در برابر گروهی که به ذاتی بودن پرخاشگری اعتقاد دارند، گروه دیگری هستند که اصولاً چنین اعتقادی را در مورد انسان خطرناک و مخرّب می‌دانند؛ به عقیده آنان چنین طرز فکری سبب می‌شود که پرخاشگری مانند میل به غذا، یک واکنش اجتناب‌ناپذیر تلقی شده، بنابراین دست ما را در کنترل یا کاهش آن ببندد؛ این گروه معتقدند که برخلاف نظریه غریزیون، دلایل فراوانی می‌توان ارائه داد که پرخاشگری منشأ غریزی و ذاتی ندارد و به همین دلایل از لحاظ اجتماعی، هم قابل آموزش و هم قابل پیشگیری و کنترل است.

فارغ از این دو نظریه می‌توان چند علت مشخص برای خشنونت و بروز آن پیدا کرد:

الف. خشونت در قالب پرخاشگری فیزیکی یا لفظی ممکن است ناشی از ناکامی‌های اساسی باشد یا به دلیل وجود مدل‌های پرخاشگرانه در محیط زندگی (خانه یا مدرسه) نوجوان ایجاد شود؛

ب. نوجوانان خشن معمولاٌ والدینی پرخاشگر دارند که روش‌های تربیتی آنها بیشتر مبتنی بر سخت‌گیری، خشونت و تنبیه بدنی است؛

پ. عامل وراثت هم می‌تواند در رفتار خشن یک نوجوان نقش داشته باشد که بیشتر رفتاری اکتسابی و آموخته شده است؛ تحقیقات نشان می دهد که در اغلب مواقع، تربیت‌های کارآمد و قوی می‌تواند آثار وراثت را تحت پوشش خود قرار دهد؛

ت. نوجوانی که پرتوقع و نازپرورده بار آمده است و انتظار دارد که همگان به خواست‌های او احترام بگذارند، هنگام برآورده نشدن انتظاراتش، عصبانی می‌شود و به خشونت و پرخاشگری متوسل می‌شود؛

ج. نابسامانی‌های خانواده می‌تواند از عوامل دیگر ایجاد خشونت در قالب پرخاشگری باشد؛ مانند غیبت‌های طولانی پدر یا مادر، درگیری و اختلاف، جدایی و متارکه و محیط‌های زندگی دور از تفاهم و مسالمت.

۵- خشونت ناشی از رسانه در فضای خانه

طبق فرضیه بازداری زدایی، کودکان و سایر افراد با آموزش و تجربه از انجام دادن رفتار پرخاشگرانه نهی می‌شوند، چنانچه مقدار زیادی خشونت در تلویزیون مشاهده کنند، بازداری خود را نسبت به اعمال پرخاشگرانه از دست می‌دهند و در تعامل با دیگران به‌راحتی به خشونت متوسل می‌شوند؛ کودکانی که شاهد برنامه‌های خشونت‌آمیز تلویزیونی هستند، درباره این برنامه‌ها در مدرسه گفت وگو می‌کنند و به‌تدریج خشونت را به‌عنوان راهی برای حل مشکلات می‌پذیرند؛ برای مثال به همکلاسی‌های خود صدمه می‌زنند، بحث‌وجدل می‌کنند، از قواعد کلاس پیروی نمی‌کنند و برای آنچه می‌خواهند، بردباری کمتری نشان می‌دهند (حسینی انجدانی ۸۶:۱۳۸۷).

برعکس کودکانی که در معرض خشونت رسانه‌ای قرار می‌گیرند از رسانه یاد می‌گیرند که چگونه موقعیت‌های خطرناک را حل‌وفصل کنند و در نتیجه آسیب‌پذیری کمتری دارند؛ به ‌این‌ ترتیب خشونت رسانه‌ای می‌تواند مفید واقع شود و به کودکان کمک کند تا دنیای اطراف را بهتر درک کنند و خشونت را به‌عنوان واقعیت جامعه بپذیرند و این امر به‌نوبه خود به آنان کمک می‌کند تا به‌گونه‌ای مناسب با موقعیت‌های خطرناک روبه‌رو شوند (حسینی انجدانی ۸۹:۱۳۸۷)؛ بنا بر نظر گربنر کسانی که مقدار زیادی از برنامه‌های خشونت‌آمیز تلویزیونی را تماشا می‌کنند، نسبت به جهان نگاه و ارانه‌ای دارند؛ یعنی این باور در آنان تقویت می‌شود که جهان خشن است و باید از آن ترسید؛ گربنر همچنین تصریح می‌کند که برنامه‌های خشونت‌بار تلویزیونی، حساسیت نسبت به خشونت را در دنیای واقعی در میان بینندگان این برنامه‌ها از میان می‌برد (فاضل ۱۴۸:۱۳۸۷).

۶- انتقال خشونت از طریق وراثت

تأثیرات خشونت و بدرفتاری‌های پدر و مادر کودکان از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یابد؛ افرادی که خودشان در دوران کودکی مورد اذیت و آزار اطرافیانشان قرارگرفته‌اند، به ‌احتمال‌ زیاد همین رفتارها را به فرزندانشان منتقل می‌کنند؛ از سویی دیگر خشونت نسبت به کودک به دو گروه تقسیم می‌شود: الف) خشونت‌های روانی، مثل محرومیت‌های عاطفی، تهدید، شرمنده کردن، تمسخر، بی‌توجهی به نیازهای روانی – جسمی کودک، ناسزاگویی، تحقیر و… ب) خشونت‌های بدنی، مثل کتک زدن، پرت کردن، سوزاندن، ضربه زدن با اشیا و…؛ کودکان و نوجوانانی که مورد بی‌مهری و محرومیت‌های عاطفی قرار می‌گیرند، رفتارهای مخالفت آمیزتر، مقاومت‌کننده‌تر، خشن‌تر و پرخاشجویانِ‌تری از خود بروز می‌دهند؛ تنها پیامی که خشونت و تنبیه‌های بدنی برای کودک دارد، این است که پدر و مادر هیچ علاقه‌ای به نیازها و خواسته‌های او ندارند و از اینکه جثه‌ای بزرگ‌تر و قدرتی بیشتر از کودک دارند، نهایت سوءاستفاده را می‌کنند و او را با اعمال زشت و خشن مورد سرکوب و ایذا قرار می‌دهند؛ کودک (یا نوجوان) نیز در این بین درمی‌یابد، کسانی را که با علاقه دوست می‌داشته است و به آنها اعتماد کامل کرده است، موجب غم، ناراحتی و آزار او می‌شوند؛ والدین بدرفتار و خشن دارای خویی تند، عصبی و پرخاشگر هستند و بیشتر از آنکه رفتارهای سازنده و مثبت از خود نشان دهند، در کلام و اعمالشان انتقاد، تهدید و خشونت دیده می‌شود.

زمانی که بچه‌های این والدین تحت‌فشارهای روحی شدید قرار می‌گیرند و شروع به گریه و بی‌تابی می‌کنند، به‌جای آنکه مورد محبت و نوازش واقع شوند، مورد اذیت و واکنش‌های تند آنها واقع می‌شوند؛ این‌گونه فشارهای عصبی بر کودک موجب شب‌ادراری، هراس، رفتارهای ضداجتماعی، ممانعت از نظم و انضباط در آنها دیده می‌شود و به‌نوعی آنها را به سمت اذیت و آزار هم‌کلاس‌ها و دوستانشان هدایت می‌کند؛ ادامه این روند منجر به انحطاط اخلاقی و پیامدهای منفی مثل بزهکاری، سیگار کشیدن، اعتیاد ، مصرف دارو و… در آینده خواهد شد؛ تحقیقات نشان می‌دهند کسانی که بیش از ۴ حادثه بدرفتاری و آزار در کودکی تجربه کرده‌اند، ۱۲ برابر بیشتر با خطر اعتیاد به مواد مخدر، الکل و… روبه‌رو هستند.

۶-۱- رفتار غیرقابل‌پیش‌بینی

رفتارهای دسته‌ای از والدین قابل پیش‌بینی نیست و کمتر با رفتار و اعمال کودک مرتبط است؛ برای مثال کودک چه رفتار خوبی داشته باشد و چه کج‌خلقی و بداخلاقی کند، آنها کماکان او را مزاحمی کوچک می‌دانند؛ این والدین کودک گریان و یا کودک خندان را به یک اندازه آزاردهنده می‌بینند. خشونت‌های بدنی در این والدین به‌طور ناگهانی بروز نمی‌کند، بلکه همراه با انواع دیگر پرخاشگری‌های لفظی و بدنی زیاد می‌شود؛ اینان توقعات نامتناسب و وارونه‌ای از فرزندان خود دارند؛ برای مثال، خودشان را کودک و فرزندانشان را مسئول زندگی و نان‌آور خود می‌دانند. معمولاً یکی از والدین (یا پدر و یا مادر)، نقش آزاردهندگی فعال را به عهده می‌گیرد و دیگری با سکوت اختیار کردن در برابر خشونت‌های او، نقش منفعلانه به خود می‌گیرد و با آزار کودک توافق می‌کند. در واقع کودک‌آزاری یک بیماری طبی – اجتماعی است که روزبه‌روز بیشتر در جوامع رسوخ می‌کند و بازتاب آن در تمام آمارهای جنایی مشهود می‌شود. خشونت و آزار کودکان مخصوص جامعه یا طبقه خاصی نیست، اکنون همه کشورهای دنیا و طبقات اجتماعی مختلف با آن دست به گریبانند (اصلانی ۱۳۸۲: ۳۱۸)؛ برای مثال، طبق گزارش پلیس انگلستان، کودک‌آزاری در این کشور از سال ۱۹۹۶ بیش از ۲۰ درصد افزایش داشته است و علت آن هم افزایش خشونت در جامعه و خانواده است؛ در همین سال، حدود ۱۰ هزار مورد کودک‌آزاری در ایالات‌متحده منجر به مرگ کودکان شده است.

آمار نشان می‌دهد که والدین بدرفتار معمولاً بین ۳۵ – ۳۰ سال دارند و کودکان آزاردیده هم در اکثر موارد زیر ۱۰ سال هستند. بیشترین آزار نیز از نوع جسمانی بوده است. تهیه آمار دقیقی از بدرفتاری و آزار بدنی کودکان مشکل است، زیرا افرادی که این بدرفتاری‌های را انجام می‌دهند و نیز قربانیان آنها از این‌گونه رفتارها شرمسارند و از پذیرش این موضوع که دست به چنین اعمالی می‌زنند، وحشت دارند؛ علاوه بر آن، در بیشتر موارد این بدرفتاری‌ها در خلوت صورت می‌گیرد، و کودکانی که مورد آزار قرار می‌گیرند، از بازگو کردن آنچه بر آنها گذاشته است، ناتوان‌اند. تنها با بررسی و جمع‌آوری اخبار روزنامه‌ها در سال ۱۳۷۷ _ ۱۳۷۵ (و نه همه موارد بدرفتاری و خشونت علیه کودکان)، می‌توان دریافت، که بیشترین خشونت و آزار در مورد دختران زیر ۱۰ سال (۳۵ درصد) صورت گرفته است و بیشترین آزارگران مردان (۷۰درصد) بوده‌اند. هم‌چنین ۷۰ درصد این آزارگری‌ها در محیط خانه صورت می‌گرفته است. در مورد کودک‌آزاری‌ها، بیشترین درصد مربوط به کودکانی بوده است که والدین آنها از هم جد اشده‌اند؛ به‌عبارت‌دیگر، فرزندان حاصل طلاق و گسستگی‌های خانوادگی در معرض بیشترین اذیت و آزار و خشونت (۴۰درصد) بوده‌اند. طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی هم، روزانه بیش از ۲۳ کودک در نتیجه بدرفتارهای والدین خود تلف می‌شود (یعقوبی فر ۱۳۸۵: ۱۹).

۶-۲- کودکان ناسزاگو

امروزه‌ بسیاری‌ از والدین‌ نگران‌ بددهانی‌ یا بدزبانی‌ فرزندانشان هستند و از خود می‌پرسند که‌ آنها این‌ صحبت‌ها را چگونه‌ یاد گرفته‌اند؟ چرا این‌ اتفاق‌ برای‌ فرزند ما افتاده؟ آیا خودمان‌ مقصر بوده‌ایم؟ جمعی‌ از والدین‌ می‌گویند، ما که‌ این‌ حرف‌های‌ زشت‌ را بر زبان‌ نمی‌آوریم، پس‌ چگونه‌ فرزندمان‌ چنین‌ حرف‌هایی‌ می‌زند؟! درنهایت‌ نیز این‌ سؤال‌ برایشان‌ مطرح‌ است‌ که‌ چه‌ باید کرد تا کودک‌ این‌ عادت‌ ناپسند را ترک‌ کند. همان‌طور که‌ در بحث‌های‌ گذشته‌ درباره‌ رفتار کودکان‌ متذکر شدیم، بسیاری‌ از اعمال‌ بچه‌ها از عملکرد والدین‌ نشئت‌ می‌گیرد. کودکان‌ رفتارهای‌ پدر و مادر را به‌طور ناخودآگاه‌ درونی‌ می‌کنند. رفتارهای‌ درون‌فکنی‌ شده‌ جزو معیارهای‌ نهادینه ‌شده‌ کودک‌ قرار می‌گیرند و سپس‌ او مطابق‌ این‌ معیارها عمل‌ می‌کند؛ به‌ این‌ فرآیند همانندسازی‌ می‌گویند. کودک‌ والدین‌ خود را به‌عنوان‌ اولین‌ الگوهای‌ زندگی‌ می‌پذیرد و چون‌ به‌ آنها عشق‌ می‌ورزد و آنان‌ را سمبل‌هایی‌ قوی‌ می‌داند، رفتار والدین‌ برای‌ او شاخص‌ و الگو قرار می‌گیرد. گاهی‌ بین‌ درون‌فکنی‌ یک‌ رفتار و بروز آن‌ فاصله‌ زمانی‌ وجود دارد؛ برای‌ مثال، کودک‌ گفتاری‌ ناپسند را ماه‌ها قبل‌ از زبان‌ پدر یا مادر شنیده، اما برون‌ریزی‌ آن‌ امروز صورت‌ می‌گیرد.

این‌ مدت‌ به‌ تشخیص‌ کودک‌ و شرایط‌ او بستگی‌ دارد که‌ چه‌ زمان، چگونه‌ و در برابر چه‌ کسی‌ کلام‌ زشت‌ را به‌ کار برد. در بعضی‌ خانواده‌ها، والدین‌ با فرزندان‌ خود بسیار خصمانه‌ رفتار می‌کنند و درعین‌حال‌ آنان‌ را آزاد می‌گذارند. به‌ این‌ گروه‌ از پدر و مادرها، والدین‌ خصمانه‌ آزاد گذارنده‌ می‌گویند؛ آنها خود از حرف‌های‌ زشت‌ استفاده‌ می‌کنند و فرزندان‌ نیز آزادند که‌ این‌گونه‌ عبارات‌ را به‌ کار برند؛ یعنی‌ هیچ‌ اقدامی‌ در جهت‌ جلوگیری‌ از این‌ رفتار به‌ عمل‌ نمی‌آید؛ و یا از نظر تربیتی هیچ‌گونه‌ تدبیری‌ از طرف‌ والدین‌ برای‌ ترک‌ این‌ عادت‌ در بچه‌ها صورت‌ نمی‌گیرد. ذکر این‌ نکته‌ ضروری‌ است‌ که‌ چه‌ والدین‌ حرف‌های‌ زشت‌ را به‌ فرزند خود بگویند و چه‌ در حضور او در برابر فرد دیگری‌ این‌گونه‌ گفتار را به‌ کار ببرند، کودک، آنها را می‌آموزد و به‌وقت‌ نیاز بر زبان‌ می‌آورد. از دیگر علت‌های‌ یادگیری‌ کلام‌ زشت، ارتباط‌ کودکان‌ با دوستان‌ و با بچه‌های‌ دیگر است.

بسیاری‌ اوقات‌ کودکان‌ عامل‌ بدزبانی‌ یکدیگرند. در مهدکودک، مدرسه، کوچه‌ و هر جای‌ دیگری‌ که‌ بچه‌ها فرصت‌ بازی و به‌خصوص‌ درگیری‌ با هم‌ را پیدا کنند، ممکن‌ است‌ این‌ بدآموزی‌ صورت‌ بگیرد. از دیگر عوامل‌ بروز بدزبانی‌ در بچه‌ها، به‌کارگیری‌ کلام‌ زشت‌ به‌عنوان‌ اعتراض‌ است. کودک‌ با بر زبان ‌آوردن‌ این‌گونه‌ حرف‌ها اعتراض‌ خود را نشان‌ می‌دهد؛ این‌ نوعی‌ رفتار تلافی‌ جویانِ‌ است‌ که‌ بعضی‌ کودکان‌ در پیش‌ می‌گیرند؛ آنها احساس‌ می‌کنند، فقط‌ با ادای‌ این‌گونه‌ کلمات‌ است‌ که‌ تخلیه‌ می‌شوند و می‌توانند نارضایتی‌ خود را نشان‌ دهند. گاهی‌ که‌ کودک‌ خردسال‌ برای‌ اولین ‌بار از کلمات‌ زشت‌ استفاده‌ می‌کند، موجب‌ خنده‌ و مزاح‌ اطرافیان‌ می‌شود. این‌گونه‌ برخورد از همان‌ ابتدا برای‌ او حکم‌ تشویق‌ به‌ انجام‌ این‌ رفتار را خواهد داشت‌ و به‌تدریج‌ به‌ آن‌ عادت‌ می‌کند. در پاره‌ای‌ از موارد نیز کودکان‌ با بر زبان ‌آوردن‌ حرف‌های‌ زشت‌ می‌توانند به‌ خواسته‌های‌ خود برسند؛ بنابراین‌ بدزبانی‌ را راهی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ اهداف‌ خود تلقی‌ می‌کنند و در درازمدت‌ جزو رفتار آنان‌ خواهد شد.

جمع‌بندی

پدران و مادران به‌عنوان اولین معلم کودکان، دارای وظایف و نقشه‌ای متعددی هستند که از جمله آنها می‌توان به نظارت منظم بر رشد سالم آنان و ایجاد یک محیط پر مهر و آرام اشاره کرد. نقش دیگر هر یک از آنها این است که به کودک خود کمک کنند تصور خوبی از خود داشته باشد، هرچند که عامل واحدی وجود ندارد که مطلقاً برای دستیابی کودک به این حس نقش اساسی داشته باشد؛ ولی آنچه حائز اهمیت است، پذیرش همیشگی بدون قید و شرط، اهمیت دادن، همدلی و احترام حفظ یک رابطه مشترک بزرگ‌منشانه بین کودک با والدین و تشویق آزادی و استقلال در چارچوب‌های مشخص، مسلماً بهترین زیربنا برای ایجاد چنین تصوری است؛ قابل توجه است که شخصیت کودک از سه جزء اصلی تشکیل شده است؛ اول، تهیج پذیری که عبارت است از گرایش به اینکه به‌راحتی و شدیداً ناراحت و درمانده شود، آرام کردن چنین کودکانی بسیار مشکل است؛ دوم، فعالیت، یعنی مقدار رفتاری که یک کودک از نظر حرکت و سرعت صحبت کردن نشان می‌دهد یا مقدار انرژی‌ای که صرف فعالیت‌های مختلف و بی‌قراری می‌شود؛ سوم، اجتماعی بودن به معنای طلب تمتع ویژه از ثمرات تماس اجتماعی است؛ چنین کودکانی ترجیح می‌دهند با دیگران باشند و فعالیت‌های مشترک را دوست دارند.

در واقع شخصیت کودکان مخلوطی از این سه جزء به مقادیر مختلف است حتی از همان روزهای اول زندگی می‌توان دریافت که کودک به یک‌جهت بیشتر متمایل است، یعنی یا هیجانی یا فعال یا اجتماعی است؛ به‌طور مثال کودکان هیجانی زیاد گریه می‌کنند و آرام کردن آنها آسان نیست، کودکان فعال بی‌قرارند و زیاد نمی‌خوابند و دیگر آنکه کودکان اجتماعی می‌توانند عاطفه خود را از بدو تولد نشان دهند به این صورت که آغوش اطرافیان را به‌راحتی پذیرفته و آرام می‌شوند، اگر کودکی در یکی از این ویژگی‌ها افراط می‌کند وظیفه والدین این است که ضمن تعدیل آن تعادلی را در همه جنبه‌ها برای وی ایجاد نمایند. تمامی والدین دوست دارند که کودکانشان با شخصیتی متعادل بزرگ شوند. آگاهی از مراحل مختلف که کودک ضمن رشد طی می‌کند، می‌تواند یاری‌گر خوبی باشد، به‌عنوان نمونه تا سن یک‌سالگی، تمام سعی کودک این است که دریابد آیا دنیای اطراف قابل‌اعتماد است یا نه، نتیجه ایدئال این است که کودک بیاموزد به مادر یا شخصیتی که از او مراقبت می‌کند اعتماد نماید. او همچنین باید به توانایی خود برای خلق رخدادها نیز اعتماد پیدا کند. عنصر اصلی این امور آن است که کودک بتواند یک دل‌بستگی مطمئن زودرس با والدین خود برقرار کند.


کپی لینک کوتاه خبر: https://fartakvarzeshi.com/d/4m7684

اخبار مرتبط



آخرین اخبار


خشونت را باید تخلیه کرد ولی نه بر سر افراد دیگر