یک پاس اشتباه در میانه میدان و تبدیل شدن همان توپ لو رفته به گل استقلال، انواع و اقسام اتهامات را متوجه بازیکن لو دهنده توپ کرد. بختیار رحمانی که به دلیل داشتن کارت پایان خدمت جعلی در تراکتور بازی میکرد، پاس اشتباه بازی جام حذفی را مقابل استقلال داد و پس از آن همسفر شدنش با تیم استقلال در پرواز تهران، عصبانیت تراکتوریها را برانگیخت. عصبانیتی که به مدیران این تیم نیز سرایت کرد تا او مجبور شود شش ماه اضافه خدمتش را هم در تراکتور بگذراند. متهم کردن بختیار به خاطر آن پاس اشتباه مشابه متهم کردن معدنچی روی گلی بود که پرسپولیس در دربی سال ۸۴ از استقلال دریافت کرد. اگر معدنچی را میشد به تبانی متهم کرد،بختیار را هم میشد. اما این بازیکن تاوان علاقه اش به استقلال را پس میداد. او که علاقهاش به پیراهن آبی را به نوعی پس از قهرمانی با فولاد عیان کرده بود، اولین تاوانش از آشکار شدن این علاقه را اینگونه داد: متهم شدن به تبانی و اعمال شدن شش ماه اضافه خدمتی که در مورد بازیکنان دیگری که وضعیت مشابه او را داشتند بخشیده شد.
در عرض چند ماه بختیار رحمانی به این نتیجه تلخ رسیده است که فوتبال همه زندگی نیست. برای اویی که ابایی از آشکار کردن علاقهاش به استقلال نداشت، رسیدن به این درک جدید از فوتبال، تلخ است. تلخ به خاطر اینکه در تیمی که او بدان علاقه داشت، سرمربی میتواند در نیم فصل به تعداد ابتدای فصل درخواست بازیکن بدهد و کسی نباشد که از او بپرسد حاصل کار تو با آن ستارههایی که در ابتدای فصل خریدی چه بوده و چه بر سر بازی آنها آوردهای. تلخ بدین خاطر که سرمربی، ناکامیها و ضعفهایش را به ضعف بازیکن ربط دهد و با جابجا کردن بازیکنان و اقبال ریاکارانه به جوانان بخواهد نتایجش را توجیه کند و مقصر را دیگران بداند. بختیار خود را قربانی این موضوع میداند و برای همین میگوید که فوتبال همه زندگی نیست، چرا که او توانست در چند ماه در این فوتبال درسی بگیرد که سالها زیستن به او نداده بود. شاید بتوان گفت که فوتبال همه زندگی نیست بلکه خود زندگی است، بخصوص در ایران. فوتبالی که میتواند در چند ماه از یک بازیکن مشتاق، اسیری بسازد که پس از گرفتن رضایتنامهاش احساس کند که از زندان آزاد شده است.