چه غمانگیز و ناراحت کننده بود این خبر؛ روزی را به خاطر آوردم که سرمربی سابق رئال مادرید، دستیار بزرگ فرگوسن، سرمربی تیمملی پرتغال مقابل ساختمان سازمان تربیت بدنی- وزارت ورزش فعلی- از یک پرشیای سفید پیاده شد و در حالی که صدای شاتر دوربین عکاسها برای لحظهای قطع نمیشد، به همه سلام کرد و در طول مسیر با خبرنگارانی که آنجا ایستاده بودند، به گرمی دست داد.
چقدر از دیدن او خوشحال بودم؛ وقتی در اتاق رییس سازمان تربیت بدنی قراردادش را ثبت کرد، یاد گزارشی افتادم که حوالی سال 83 در روزنامه جهان فوتبال چاپ شده بود. حمیدرضا صدر مترجم آن گزارش نوشته بود: الکس فرگوسن در خاطراتش نوشته که در تمرینات یونایتد، همیشه یک توپ برمیدارم و گوشهای از زمین روی آن مینشینم و حظ میبرم از تمرینات. کارلوس «کوئیروز» از قبل همه چیز را آماده کرده و همه کارها را دقیق و درست انجام میدهد. تاکتیک و برنامه تمرینی را متناسب با حریف هر هفته، خیلی دقیق و با وسواس جلو میبرد. او همه کاره منچستر یونایتد است اما روز مسابقه که فرا میرسد، من کت و شلوارم را میپوشم و کراوات قرمز میزنم و در نقش سرمربی روی نیمکت مینشینم. یونایتد گل میزند، بازیها را میبرد و همه هواداران در ورزشگاه یکصدا «سرالکس سرالکس» میگویند اما آنها نمیدانند که این موفقیتها و گلها نتیجه کار شبانهروزی «کوئیروز» است اما من که اینها را میدانم. وقتی او قصد رفتن به مادرید را داشت، من مخالف مربیگری کارلوس در رئال بودم اما به حرف من گوش نداد و به رئال رفت. خیلی از دست او ناراحت بودم اما وقتی از رئال جدا شد، با اینکه بینهایت از کارش دلخور بودم، از بازگشت او به یونایتد استقبال کردم. شاید هر کس دیگری جز «کوئیروز» بود، هرگز حاضر به پذیرفتن او نمیشدم. این حرفهای فرگوسن شاید در چشم برهم زدنی از ذهنم گذشت؛ یاد روزی افتادم که بعد از خواندن مطلب، با خودم میگفتم چقدر عالی بود اگر «کوئیروز» مربی تیم ملی ایران بود. همیشه دوست داشتم تمرینات یونایتد را از نزدیک ببینم. کمتر از 10 سال بعد از خواندن آن نوشته، رویایم رنگ واقعیت به خود گرفته بود. حالا میتوانستم به اردوگاه تیمهای ملی بروم و تمرین «کوئیروز» را از نزدیک ببینم. عصر همان روز سرمربی جدید تیمملی به اردوگاه رفت و برای رسانهها کنفرانس مطبوعاتی گذاشت. در مورد اسمش خیلی بحث بود تا یکی از خبرنگاران از او پرسید: «تلفظ دقیق اسم شما چیست؟» با خندهای جالب رو به جمع گفت: «کارلوس کیروش، کی...روش!» در ادامه برای آنکه به ما بفهماند که با مطالعه به ایران آماده حرف جالبی زد: «میدانم در تاریخ ایران کوروش یک چهره محبوب برای ایرانیان است. اگر نمیتوانید اسمم را درست تلفظ کنید، به من بگویید کوروش. میخواهم مثل او با ایران دنیا را فتح کنم.»
***
هنوز باورم نمیشود؛ آیا این پایان قصه ما و کوئیروز است؟ آیا این آخرین روزهایی است که عکسش را روی جلد میبریم و در کنارش تیتر میزنیم سرمربی تیمملی ایران؟ آیا از امروز به بعد باید بنویسیم سرمربی سابق تیمملی؟ آیا باید باور کنیم که مثل جامجهانی 2014 که قراردادش تمام شد یا بعد از جام جهانی روسیه که گفت راه من و ایران از هم جداست، اینبار دیگر کامبکی در کار نیست؟
به آخرین عکسهای او زل زدم؛ در تصاویر میبینم یکی، یکی شاگردانش را در آغوش گرفته، با همه دست داده و به هوادارانی که دورش جمع شدهاند، با چشمهایی که اشک در آنها حلقه زده، با دو دست بوسهای به نشانه خداحافظی میفرستد. عکسهای او در فرودگاه، حس مشترک ما و کیروش را به خوبی نشان میدهد. عکسهایی که برای همیشه در آرشیو خاطرات ما باقی خواهد ماند. عکسهایی که از همین دیروز، احساس نوستالژیکی را در وجود ما برمیانگیزد. غم از دست دادن مردی که روزی رویای ما بود. مردی که هیچگاه فراموش نمیشود. بیشک او بخش مهمی از تاریخ فوتبال ایران است که تا ابد از یادها نخواهد رفت. او برای نسلهای بعد، شاید آنچنان که امروز ما دوستش داریم نباشد اما برای ما همیشه یک مربی بزرگ و اسطورهای خواهد ماند که در وصف او خاطراتی تمام نشدنی داریم.