آنجایی که منصوریان در کنفرانس مطبوعاتی گفت من تنها ترین سرمربی استقلال بودم، همانجایی بود که این جرقه زده شد که این جمله تکراری است. آن را قبلا شنیدهایم. عقبتر که بروی در جست و جوی آن جمله به دو سال پیش میرسی. یکی از همین کنفرانسمطبوعاتیها. برخلاف داستانهای مشابه، بازیگرها متفاوتند. این بار پرویز مظلومی پشت میکروفن نشسته است. این جمله از زبان او گفته میشود: «من تنهاترین سرمربی استقلال بودم.» قلعهنویی هم همچین جملهای دارد. شاید کمی متفاوتتر. آنجا که در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت: «در استقلال خیلی زجر کشیدم.»
این جملات با همین کلمات به پایان نمیرسد. ادامه دارد. از دلایل این تنهایی و زجرها بارها گفته شده. با اتفاقات و تعریفهای متفاوت اما باز هم یک شباهت. همه از یک نفر گفتند. هر بار با یک اسمی. قلعهنویی از باند مخوف گفت. مظلومی از آنهایی گفت که در شب دربی به منزل فرهاد مجیدی رفتند تا او را سرمربی کنند. منصوریان شاید واضحتر از همه گفت. آنجا که از بازیکنی گفت که قداست مربیگری را زیرسوال برده است.
نام آن بازیکن مشخص است. حتی نیازی به مخفف ندارد. مسئلهای که هیچکس توضیح نداده این است که نقششان چیست؟ مشکلی که در تیم ایجاد میکنند چیست؟ داستان جدایی مربیان استقلال هر بار شبیه یک فیلم تراژدی است، اما تا زمانی که کسی نمیگوید آنها چه کسانی هستند، نقششان در تیم چیست، چه کار میکنند و چرا مورد اتهام قرار میگیرند این داستان بیشتر شبیه یک معمای حل نشده است. معمایی که قربانی میگیرد اما حل نمیشود. کسی هم نمیداند چرا. کاش یکی از این مربیان به جای داستانهای سوزناک خداحافظی یکبار برای همیشه بدون استفاده از افعال مجهول و گوشه و کنایه این داستان را تعریف کند و برود. تا این معما، یک بار برای همیشه حل شود.